پرتال امام خمینی(س) یادداشت۳۵۰/ بهاءالدین شیخ‌الاسلامی ( نویسنده و‌پژوهشگر)

دربارۀ انقلاب اسلامی در ایران و علل وقوع آن کتاب‌های بسیاری نوشته شده است. در همان دو سه سال شروع انقلاب تا سال ۶۰ بیش از صد کتاب در غرب دربارۀ انقلاب منتشر شده بود. در تمام کتب و مقالات اغلب شاه و رژیم او مورد نقد و بررسی قرار گرفته اند و کم‌تر به نقش آمریکا در سیاستگذاری‌هائی که منجر به انقلاب شد پرداخته شد.  وقوع انقلاب اسلامی علل و عوامل گوناگون داشت ولی در اینجا بحث حول دو محور است: ۱- آمریکا نقش اصلی در سیاست‌گذاری و برنامه‌ریزی را در ایران داشت و شاه و رژیم او نقشی نمادین در مدیریت این برنامه‌ها را داشتند. ۲- دین‌زدائی و تغییر فرهنگی یکی از اهداف مهم طرح‌های آمریکا بود. اینکه چرا چنین سیاستی در دستور کار آمریکا و رژیم شاه قرار گرفت ریشه در تاریخ تحولات غرب و ایران داشت. انگلیسی‌ها و بعد آمریکائی‌ها چنین تصور می‌کردند که اگر اقدامات مشابهی که در غرب رویداده بود در کشورهای شرقی و ازجمله ایران در جهت دین‌زدائی صورت گیرد، خود به خود این کشورها فرهنگ غربی را می‌پذیرند و سلطۀ آنها بر این کشورها آسان خواهد بود. اما این را هم دریافته بودند که باید یک به یک تغییر همه‌جانبه از لحاظ اجتماعی، سیاسی، صنعتی، اقتصادی و فرهنگی دست بزنند وگرنه تنها با تبلیغات توخالی نمی‌توانند به مقصود برسند.

مقدمه

انقلاب مشروطه که اتفاق افتاد این امید را در انگلیسی‌ها زنده کرد، ولی بعد از اینکه در این انقلاب رهبری در دست علما قرار گرفت و به تدوین یک قانون اساسی مبتنی بر شریعت انجامید و همچنین قیام‌هائی علیه سلطۀ روسیۀ تزاری و انگلستان هم صورت گرفت، به این نتیجه رسیدند که باید سیاست‌هایشان را از طریق دیکتاتوری به انجام برسانند. لذا در اواخر جنگ جهانی اول که انقلاب کمونیستی در روسیه روی داد، برای جلوگیری از تسلط شوروی بر ایران انگلستان تصمیم گرفت کشور ایران را تحت قیمومت خود قرار دهد، ولی قیامی بر ضد این طرح با رهبری آیت الله مدرس صورت گرفت و سرانجام احمدشاه هم حاضر به پذیرش این طرح نشد. لذا انگلستان تصمیم به تعییر رژیم در ایران را گفت و رضاخان را به سلطنت رساند تا همان طرح قیموت را با دیکتاتوری به انجام برساند. رضا شاه هم در نخستین اقدامش (طبق برنامۀ انگلستان) شروع به دین‌زدائی کرد؛ (خلع لباس روحانیون، کشف حجاب و تعطیل مراسم مذهبی و میدان دادن به کسروی و سنگلجی برای مبارزه با تشیع).

بعد از شروع جنگ جهانی دوم که آلمان هیتلری تهاجمات خود را برای تصرف جهان شروع کرد، آمریکا و انگلستان ناچار از در سازش با شوروی درآمدند تا بتوانند ارتش غول‌پیکر فاشیستی را شکست دهند. بنابراین ایران تحت اشغال ارتش این سه کشور قرار گرفت و انگلستات رضاشاه را وادار به استعفا و سپس تبعید کرد. چون در سایۀ ارتش سرخ شوروی کمونیست‌ها شروع به فعالیت کردند، نیروهای ملی و مذهبی هم سر از لاک خود درآوردند و لذا رژیم للائیک (برخلاف ترکیه) فروپاشید.

بعد از پیروزی بر آلمان این بار رژیم کمونیستی شوروی که توانسته بود اروپای شرقی تا برلین را زیر سلطۀ خود دراورد و حتی خطر یک انقلاب کمونیستی دیگر اروپا را از درون تهدید می‌کرد، آمریکا که آسیب اندکی نسبت به دیگر کشورهای اروپائی دیده بود، اینبار سیاست انزوا را کنار گذاشت تا اروپای غربی را جزو اقما رخود قرار داد و در مناطق دیگر جهان هم سعی کرد سلطۀ خود را برقرار سازد. این قدرت ژاپن را با به کار بردن دو بمب اتمی تسلیم کرد.

آمریکا بر اساس طرحهائی ازجمله اصل چهارم ترومن (رئیس جمهور آمریکا) بیلیون‌ها دلار به اروپا تزریق کرد تا بتواند با احیای صنایع این کشور و احیای نظام اقتصادی لیبرالی خطر کمونیسم را مرتفع کند. آلبرماله می‌نویسد: «داد و ستد عظیمی در آمریکا مفتوح شد تا سرمایه‌های لازم را به این قبیل کشورها که احتیاج مبرم بدان دارند منتقل نمایند. آمریکائی‌ها در حین قرض دادن به منظور تأمین احتیاجات کشورها می‌کوشند سیستم اقتصادی لیبرالیسم را در آنجا مستقر ساخته و به همان نحو که خود رشد و پرورش یافتند، آنان را نیز از این راه هدایت کنند. ازطرف دیگر، چون کشورهای تازه به دوران رسیده فاقد قوای نظامی برای دفاع خویش هستند، رکن دیگر برنامۀ آمریکائی‌ها این است که آنها را مجهز نموده کمک‌های نظامی اعطا کنند؛ منتها به این شرط که آزادیشان را تأمین نموده به آمریکا اجازه دهند پایگاه‌های دریائی یا هوائی در قلمروشان تأسیس نمایند. بدین قرار لیبرالیسم آمریکا، به استعانت سرمایه‌های آمریکائی و قدرت نظامی‌اش وسیلۀ بسط امپریالیسم اوست». (جریانهای بزرگ- ص ۸۹۷)

مبارزه و سرکوب کمونیسم

سیاست آمریکا و انگلستان پس از شکست آلمان در جهان بر محور مبارزه با گسترش کمونیسم قرار گرفته بود. در این زمان پرتغال، اسپانیا و یونان چون کمونیست‌ها ممکن بود پیروز شوند، آمریکا و انگلستان به کمک نیروهای ضد کمونیسم شتافتند و در این کشورها دیکتاتوری برپا کردند (که تا دهۀ ۵۰ شمسی ادامه داشت).

در ایران هم آمریکا پس از کشمکش‌هائی که با انگلستان داشت فقط به منظور تضعیف موقعیت انگلیس به حمایت از مصدق در طرح ملی کردن نفت اقدام کرد. بعد از توافق هائی که داشتند مشترکا با تبلیغات کمونیسم هراسی دست به کودتا زدند و دیکتاتوری شاه را برقرار کردند و تشکیلات فراماسونری را تقسیم نمودند و مدیریت ایران در دست آمریکا قرار گرفت. پس از سرکوب کمونیست‌ها و ملیون و مذهبی‌ها، ساواک در ۱۳۳۶ تحت آموزش‌های سیا و موساد تأسیس شد و موقعیت شاه تثبیت گردید.

کمک های فوری آمریکا به ایران

آمریکا همچنین کمک‌های مالی فوری در اختیار رژیم شاه قرار داد که شامل ۴۵ میلیون دلار نقد و حدود ۲۴ میلیون دلار اعتبار برای اجرای طرح‌های اقتصادی بر اساس «اصل چهار ترومن» و طرخ مارشال (وزیر خارجۀ وقت آمریکا) می‌شد. از دید آمریکائی‌ها ایران باید به سرعت وارد دوران مدرنیته شود و فرهنگ غربی جای فرهنگ سنتی را بگیرد تا روحانیت منزوی درضمن خطر کمونیست‌ها هم که ممکن بود از فقر عمومی بهره برداری کنند و شورشی دهقانی همانند چین یا کوبا را راه بیاندازند متفی شود.

تئورسین‌های آمریکائی بر این باور بودند که در درجۀ اول جامعۀ ایران از اقلیت روستائی به اکثریت شهری با فرهنگی مدرن و غربی تبدیل شود تا هدف نهائی آمریکائی‌ها تحقق یابد و جامعه‌ای که سنخیت لازم را برای غربی شدن داشته باشد ایجاد گردد. بنابراین برنامه‌هائی با اهداف زیر تهیه و تدوین گردید:

* «اصلاحات ارضی» برای تبدیل ایران از یک جامعۀ روستائی به جامعۀ شهری و نابودی تولید محصولات بومی و جایگزین کردن واردات مواد غذائی. سفارت آمریکا: «تأمین دسترسی به بازار ایران جهت کالا و خدمات آمریکا و برقراری یک جو مساعد برای بخش خصوصی آمریکا. تأمین دسترسی قابل اطمینان به نفت و مواد معدنی ایران به قیمت‌های قابل تحمل برای خودمان و سایر اعضای او. ای. سی. او». (همان- جلد ۸- ص ۱۱۰).

* صنعتی کردن ایران در حد نسبی (از طریق تأسیس صنایع مصرفی)

* تبدیل ایران به پایگاهی استراتژیک از لحاظ نظامی

* تقویت ارتش برای ژاندارمی منطقه از طریق آموزش افراد آن و نیز فروش سلاح‌های پیشرفته برای رونق کارخانه‌های اسلحه‌سازی آمریکا

* تبدیل فرهنگ عمومی از یک فرهنگ دینی به فرهنگ غربی به منظور تضعیف دین و روحانیت. در گزارش سفارت آمریکا آمده بود: «در زمان دو شاه پهلوی، غرب‌گرائی مشروعیت و مقامی کسب کرده بود و توانسته بود خاطرات گذشتۀ اسلامی را از اذهان بسیاری از افرادی که به مدارس غربی شده می‌رفتند و یا تحصیلات عالیه خود را در خارج از کشور می‌گذرانیدند عملاً بزدایند. پس از کمال آتاتورک در ترکیه و بعد از جنگ جهانی دوم شاهان پهلوی دائم در تلاش بودند که نهادهای اسلامی را به عنوان بقایای ارتجاعی گذشته‌ای که دیگر مناسب زمان حال نبوده و مطرود است به مردم بشناسانند.

برای اینکه این پیش‌گوئی شان باور مردم شود، در این زمینه و جهت گام‌هائی نیز برداشتند. مثلا حکومت سعی می‌کرد که از کمک‌های مالی مستقیم مردم به ملاها جلوگیری کرده و آنان را متکی به مستمری‌های دولتی نماید. به وسیلۀ دور کردن و جداسازی ملاها تا حد امکان از انظار عموم، به تمسخر گرفتنشان، به بند کشیدن بسیاری از رهبرانشان در زندان‌های ساواک و اصرار بر اینکه ایران باید آیندۀ غیرمذهبی داشته باشد، شاهان ایران سعی داشتند که ایران به اجبار از طریق یک مرحلۀ غربی شدن که شامل جدائی حکومت از مذهب باشد که در اروپا طی طریقی چندساله داشت، بگذرانند» (همان- اسناد - ش۱۲- ص ۵۳).

*  اعطای آزادی‌های نسبی سیاسی به گروه‌های مطمئن برای نمایش وجود دموکراسی (پس از سرکوب‌ها)

براساس اهداف فوق‌الذکر ایران نظر به وسعت کشور، تعداد نفوس و نیز تعداد زیاد تحصیل‌کردگان در دانشگاه‌های داخلی و خارجی، استعداد تبدیل شدن به یک کشور نمونه و الگو برای دیگر کشورهای منطقه به عنوان یک نظام وابسته به غرب را داشت.

 اقامت اجباری ۴۵ روزه شاه در آمریکا

بر اساس چنین رویکردهائی که قرار بود در زمان روی کار آمدن دموکراتها انجام شود، از سال ۱۳۳۸ نخست برنامۀ اصلاحات ارضی در دستو رکار قرار گرفت.  دی ماه این سال محمدرضا شاه که خود بزرگترین ملّاک و زمین‌دار به شمار می‌آمد به آمریکا فراخوانده شد. شاه را در یک اقدام بی‌سابقه یک ماه و نیم در این کشور نگهداشتند تا ضمن تفهیم سیاست های جدید دولت آمریکا احتمالا تعلیمات لازم هم به او داده شود.

وی در همین ایام و در طول این سفر بود که برای اولین بار اعلام کرد: «جهت برخورداری دهقانان و طبقات محروم از یک زندگی خوب، بایستی اراضی واگذاری به سازمان شاهنشاهی با اقساط طویل‌المدت به دهقانان فروخته شود و مضافاً اینکه اراضی خالصه نیز مجّاناً بین آنان تقسیم گردد». (روزنامۀ اطلاعات- ۲۹/۱۰/۱۳۳۸)

متعاقبا هنری گریدی سفیر وقت آمریکا در ایران هم با حمایت از اظهارات شاه، اعلام کرد: «اصلاحات ارضی برای ایران حائز اهمیت است و بلکه اساس پیشرفت در ایران و همچنین سایر کشورهای خاورمیانه به شمار می‌آید». (روزنامۀ کیهان- ۹/۱۱/۳۸).

چند روز بعد در بیانیۀ وزیر کشاورزی آمریکا هم آمده بود: «فرمان اعلی‌حضرت در این کشور با استقبال فراوان رو‌به‌رو شده است. من اطمینان دارم هر اقدامی که ایران برای بسط مالکیت در میان دهقانانی که اکنون فاقد زمین می‌باشند به عمل آورد، موجب تقویت وضع اقتصادی ایران خواهد گردید. ما معتقدیم که مالک بودن کشاورزان در زمینی که کار می‌کنند وسیلۀ مصون بودن از خطر کمونیسم است... اقدام ملوکانه باید سرمشق قرار گیرد و قانونی برای اشاعۀ مالکیت به تصویب برسد. با این کار اقدام مترقیانه‌ای در زمینۀ تقویت آزادی در جهان به عمل آمده است». (۱۱ بهمن)

حدود یک سال بعد (در ژانویۀ ۱۹۶۱- دی ماه ۱۳۳۹) کندی از حزب دموکرات به عنوان رئیس جمهور آمریکا بر سر کار آمد. کندی، امینی را که از رجال باسابقۀ قاجاری و مرتبط با آمریکائیها و وزیر اقتصاد دولت مصدق بود را به شاه (در دی ماه ۱۳۴۰) تحمیل کرد تا آزادی‌های نسبی سیاسی هم برقرار شود. او هم مجلس فرمایشی را منحل و بختیار رئیس ساواک را برکنار کرد. سپس سه تن از سیاستمداران اصلاح‌طلب وارد کابینۀ خود نمود: الموتی که قبلا در حزب توده عضویت داشت، ولی از آن جدا شده و به قوام پیوسته بود به عنوان وزیر دادگستری، محمد درخشش که از حمایت جبهۀ ملی برخوردار بود با سمت وزیر فرهنگ (آموزش و پرورش) و حسن ارسنجانی به عنوان وزیر کشاورزی برای انجام اصلاحات ارضی. همچنین قرار بود برای اجرای برنامه‌ها مستشاران آمریکائی زمام امور را در دست بگیرند. در سال ۱۳۴۱ نهضت ازادی ایران (با انشعاب از جبهۀ ملی) هم تأسیس شد تا در انتخابات شرکت کنند.

اعتراض های اجتماعی و مطرح شدن نام امام خمینی(س)

به دنبال آشوب هائی سیاسی که به راه افتاد (اعتصاب معلمان)، شاه سفری به آمریکا کرد و آنها را متقاعد کرد تا خود زمام اصلاحات ارضی و سیاسی را در دست بگیرد. رهبران آمریکا هم که درگیر سیاست‌های شوروی بودند و از وقوع آشوب می‌ترسیدند موافقت کردند.

پس از بازگشت شاه، امینی برکنار و علم به ریاست دولت برگزیده شد. وی علاوه بر وعذۀ اصلاحات ارضی، لایحۀ انجمن‌های ایالتی و ولایتی را به مجلس ارائه داد. در این لایحه شرط قسم به قرآن مجید، به سوگند به کتاب آسمانی و شرط مسلمان بودن از انتخاب‌کنندگان و انتخاب‌شوندگان و همچنین قید «ذکوریت» حذف شده بود که مورد اعتراض روحانیون قرار گرفت.

در جریان این اعتراضات برای اولین بار نام آیت الله خمینی که مرجعیت او مورد حمایت بسیاری قرار گرفته بود، مطرح شد. نهضت ازادی هم بر ضد لایحۀ دولت موضع گرفت.

 آیت‌الله کمالوند به نمایندگی از علمای حوزۀ علمیۀ قم به دیدار شاه رفت و او از اجبارش به اجرای اصول اعلام شده می‌گوید: «اگر آسمان به زمین بیاید و زمین به آسمان برود من باید این برنامه را اجرا کنم. زیرا اگر نکنم از بین می‌روم...»  شاه سپس اصلاحات ارضی را به رفراندوم می‌گذارد و اعلام می‌کند با ۶ میلیون رأی تأیید شده.  یکی از مصوبات مجلس فرمایشی تصویب حق قضاوت کنسولی آمرکیائی‌ها در ایران بود.

 به دنبال تصویب این قانون، امام خمینی طی سخنانی در قم به این امتیاز اعتراض می‌کند و از مردم می‌خواهد به خیانها بیایند. رژیم شاه اعتراض ایشان را به عنوان اعترض به فعالیت زنان و نیز مخالفت با اصلاحات ارضی اعلام می‌کند، در حالی که امام فقط به کاپیتولاسیون اعتراض کرده بود. حتی در این زمان اریک گولاند (یکی از آمریکائیان مجری برنامۀ اصلاحات ارضی) در یک مصاحبه با صدای انگلیس (بی بی سی فارسی) اذعان می‌کند که امام فقط و فقط به کاپیتولاسیون اعتراض کردند. (علی رغم اینکه مجری صدای انگلیس می‌خواست از او که ادعا کند اعتراض به مسائل دیگر بوده!

تبعید امام خمینی

طی درگیری‌هائی که به قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ مشهور شد صدها نفر به قتل می‌رسند و قیام سرکوب و امام خمینی به ترکیه و سپس عراق تبعید می‌گردند. در مقابل کندی رئیس جمهور آمریکا هم به شاه تبریک گفت و مطبوعات رژیم شوروی نیز از پشتیبانی مردم از «اصلاحات ارضی و اجتماعی» در ایران گزارش دادند. (افراسیابی- ص ۳۴۶) برای تحقق اهداف یادشده حدود ۲۵ هزار آمریکائی با عنوان مستشار (با تضمین کاپیتولاسیون) به ایران اعزام می‌شوند که نیمی در ارتش و نیمی در سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی مستقر می‌گردند.

درتمام این برنامه‌ها شاه و دولت ایران فقط نقش ظاهری یک مجری گوش به فرمان را داشتند. حتی شاه از ایالات متحده گله نموده که با ایران «به عنوان یک مستعمره» رفتار می‌کند. (همان- ص ۵). دخالت‌های آمریکا حتی در جزئی‌ترین مسائل مملکتی وجود داشت. حتی افزایش حقوق معلمان مدارس در یک مقطع توسط مک‌آرتور سفیر وقت آمریکا به شاه پیشنهاد شد. (همان- ص ۷۵).

اتفاقات جدید

در آبان سال ۱۳۴۲ (نوامبر ۱۹۶۳) اتفاق غیرمترقبه‌ای به کمک شاه آمد که آن قتل کندی رئیس جمهور دموکرات وقت آمریکا بود. با کنار رفتن او از صحنۀ سیاست این کشور تا مدت مدیدی آمریکا درگیر حوادث جهانی شد و ایران را در سایۀ سکوت و آرامش ناشی از دیکتاتوری شاه به حال خود رها شد. نتیجه این شد که ۱۳ سال دیرتر اصلاحات سیاسی مورد نظر آمریکا در ایران به اجرا درآمد.

در سال ۱۳۴۴ امیرعباس هویدا که فردی از شبکۀ بهائیت به شمار می‌آمد به سمت نخست وزیری منصوب شد که برخلاف رؤسای دولت‌های قبلی حدود ۱۳ سال در این سمت دوام آورد. در دوران او تحولات بسیاری در ایران بر اثر اجرای اصول انقلاب سفید در جهت تحقق سیاست‌های آمریکا صورت گرفت.

در گزارشی از سفارت آمریکا آمده بود: «برای مدت ۳۰ سال به‌خصوص در ۱۵ سال گذشته [ایران از] یک جامعۀ سنتی به طرف یک جامعۀ اقتصادی سوق داده شده که هیچ کشوری در جهان چنین سابقه‌ای نداشته». (اسناد- ج ۸- ص ۱۶۱).

در سال ۱۹۶۸ (۱۳۴۷- آخرین سال حکومت جانسون) وزارت خارجه آمریکا تصویر رضایت بخشی از اوضاع ایران به دست می‌دهد که خلاصۀ آن چنین است: «اولا تغییرات اجتماعی و اقتصادی در ایران در جهت مطلوب (از نظر آمریکائی‌ها) پیش می‌رود و ایرادی به شاه در سرعت بخشیدن به این حرکت نیست. ثانیا مخالفان شاه (به نظر آمریکائی‌ها) به عدۀ معدودی از بنیادگرایان اسلامی محدود می‌شود که با پیشرفت‌ برنامه‌های شاه در جهت مدرنیزه کردن ایران بیش از پیش تضعیف خواهند شد. و ثالثا شاه کاملا بر اوضاع مسلط است و هیچ عاملی قدرت او را در داخل تهدید نمی‌کند» (جنگ قدرتها- ص ۱۰۱).

در همین سال‌هاست که در مطبوعات آمریکا نه تنها انتقادی به شاه مطرح نمی‌شود، بلکه در توجیه اختناق حاکم می‌نویسند: «برای مردم ایران پیشرفت و ترقی مهم‌تر از دموکراسی است».

نتایج زیانبار اصلاحات ارضی

اصلاحات ارضی در عمل به متلاشی شدن نظام سنتی کشاورزی و سرازیر شدن کشاورزان به شهرها برای کارگری را به دنبال داشت. بهترین و مرغوب‌ترین زمین‌های کشاورزی- مخصوصا در اطراف سدها- در اختیار شرکت‌های مشترک آمریکائی- ایرانی قرار گرفتند و واردات کشاورزی هم به‌تدریج جای محصولات داخلی را ‌گرفت. (افراسیابی- ص ۲۷۳- وی می نویسد در سال ۱۳۵۶ در رامسر از یک میوه‌فروش پرتقال خواستم. او میوه‌هائی با مارک «حیفا» را در پاکت ریخت. وقتی پرتقال محلی خواستم گفت: «پرتقال‌های محلی اجازۀ فروش ندارند»)!

 اریک هوگلاند: ۹۵ درصد روستاها حتی بعد از اصلاحات ارضی از آب و برق محروم بودند و تنها پس از انقلاب توسط جهاد سازندگی از آب و برق برخوردار شدند.

آبراهامیان هم در مورد هدف و نتایج به‌اصطلاح اصلاحات انجام گرفته می‌نویسد: «این تغییرات ساختار طبقاتی پیچیده‌ای را بوجود آورد. در رأس این ساختار، طبقۀ بالا متشکل از حلقۀ کوچک خانواده‌های مرتبط با دربار قرار داشتند- خانوادۀ سلطنتی، سیاستمداران ردۀ بالا، مقامات دولتی، افسران ارتش و همچنین کارآفرینان وابسته به دربار، کارخانه‌داران و کشاورزان صنعتی... در مجموع ۸۵ درصد از شرکت‌های فعال در حوزه‌های مختلف ازجمله بیمه، بانکداری، تولیدی و ساخت و ساز شهری را در اختیار داشتند». البته اکثر دهقانان از «انقلاب سفید» بهره‌ای نبردند و بخش اعظم روستاها بدون برق، مدرسه، آب لوله‌کشی، راه و سایر امکانات رفاهی بودند. در نتیجۀ این به‌ اصطلاح انقلاب از بالا، ایران که در دهۀ چهل یکی از صادرکنندگان مواد غذائی بود، در دهۀ پنجاه سالانه یک میلیارد دلار برای واردات محصولات کشاورزی هزینه می‌کرد. (ایران مدرن- ص ۲۵۶) از طرف دیگر به نظر این پژوهشگر تاریخ، «الگوی توسعۀ مورد نظر رژیم، به‌طور اجتناب‌ناپذیری شکاف بین گروه‌های دارا و فقیر را وسیع‌تر کرد. استراتژی رژیم سرازیر کردن ثروت نفتی به سوی نخبگان وابسته به دربار بود که بعدها کارخانه‌های، شرکت‌ها و واحدهای کشت و صنعت متعددی را تأسیس کردند» (ایران مدرن- ص ۲۵۲).

روایت هایی از فساد دربار شاه

یک جامعه‌شناس و پژوهشگر آمریکائی هم از فساد شخص شاه و درباریان چنین می‌نویسد: «شاه، خاندان سلطنتی و دربار جزو نخستین کسانی بودند که از این درآمد سرشار [نفت] بهره می‌گرفتند... شرکت ملی نفت ایران محرمانه و به‌طور منظم بخشی از درآمد نفت را به حساب شاه واریز می‌کرد. بنا به گزارش‌ها، این مبلغ در ۱۹۷۸م / ۱۳۵۵ش دست کم یک میلیارد دلار بوده است. شاه در دهۀ ۱۹۵۸ / ۱۳۳۷ بنیاد پهلوی را بنا نهاد که ارزش دارائی‌هایش در دهۀ ۱۹۷۰م / ۱۳۵۰ش به سه میلیارد دلار می‌رسید. کار بنیاد مدیریت طرح‌های سلطنتی، پرداخت مستمری و مزایا به وابستگان و کنترل بخش‌های بزرگ کلیدی نظیر کشاورزی، مسکن، مصالح ساختمانی، بیمه، هتل، اتومبیل، تولید مواد غذائی و چاپخانه بود [و] در ۲۰۷ شرکت سهام داشت... جمع ثروت این خانواده به ۵ – ۲۰ میلیارد دلار می‌رسید که از شرکت‌های کشت و صنعت و کارخانه‌ها در ایران حاصل می‌شد. نظام در فساد، رشوه‌خواری و شره و آز و مال‌اندوزی غرق بود.

در رأس این سلسله مراتب فساد شاه، خواهرش اشرف و وزیر دربارش امیر اسدالله علم بودند، بعد نوبت امیران ارتش و نخبگان می‌رسید که هریک برای خود نیمچه درباری داشتند و اعوان و انصار را دور خود جمع می‌کردند و بخشی از همۀ مقاطعه‌کاری‌های پرسود را به خود اختصاص می‌دادند» (جان‌فوران- مقاومت شکننده - تاریخ تحولات اجتماعی ایران- ترجمه احمد تدین- ص ۴۶۴).

نیروهای مسلح بین ۲۵ تا ۴۰ درصد بودجل کل کشور را بین سال‌های ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۵۰ جذب کرده بودند که با افزایش درآمد نفت هزینۀ دفاعی از ۱/۹ میلیارد دلار در سال ۱۳۵۳ به ۹/۹ میلیارد دلار در سال ۱۳۵۷ رسید. در فاصلۀ سال‌های ۱۳۵۱ تا ۱۳۵۵ حدود ۱۰ میلیارد دلار صرف خرید جنگ‌افزار از آمریکا شد و به همین سبب تعداد ۲۴ هزار آمریکائی با عنوان مستشار در نیروهای مسلح ایران خدمت می‌کردند «و بندهای وابستگی... بدین ترتیب مستحکم‌تر گردید» (همان).

در گزارشی از یک کارشناس سفارت آمریکا می‌خوانیم: «... این فرار مستمر مغزها به خارج (بر عکس تبلیغات دولت ایران) در تخصص‌های مهم چندی چون پزشکی و مهندسی است. شما ممکن است از بخش کنسولی آخرین تعداد ویزای مهاجرت را بخواهید...»

«فارغ‌التحصیلان مرکز مطالعات مدیریت ایران و مدرسۀ بازرگانی خارجی اکنون به‌طور منظم حقوق‌هائی بیش از ۱۲۰ هزار ریال در ماه دریافت می‌کنند، در حالی که حداکثر حقوق پرداختی از طرف دولت در حدود ۳۰ هزار ریال است. این کمی حقوق کارگران دولت، رابطۀ مستقیم با ایالات متحده دارد». نویسنده اضافه می‌کند: «در حال حاضر خشمی عظیم جامعه را فراگرفته، چون درست در زمانی که بالاترین حد خریدهای اسلحه توسط دولت ایران در معرض [دید] عموم قرار گرفته؛ وزیر بهداری شروع به استخدام پزشکان پاکستانی جهت کار در استان‌ها کرده است...». (اسناد - جلد ۸- صفحات ۷۱ و۷۴).

کارشناس سفارت: «ناظران ایرانی و خارجی هر دو بر سر این مطلب توافق دارند که نیازمندی‌ها و عملیات تجاری و افتصاد رشدیابندۀ ایران ظرفیت ادارۀ سیستم سیاسی شاه را بسیار سنگین می‌نماید. یک نشانۀ این مطلب اهمیت و رشد عظیم فساد در دولت ایران است... فساد به‌طور انفجار آمیزی رشد کرده است و من معتقدم که فساد و تورم که تا حدودی به هم ارتباط دارند روشن‌ترین علل بی‌ثباتی در ایران هستند».(همان- ج ۸- از ص ۶۴ تا ۷۲).

پیگیری اقدامات بر زمین ماده آمریکا در ایران

از سال ۱۳۵۰ آمریکا که در آستانۀ انتخابات جدید و برنامۀ جدید جهانی بود برای ایران تعییراتی را در نظر گرفته بود: ۱- ازجمله سرکوب دو سازمان چریکی مجاهدین خلق و فدائیان خلق که در این سال‌ها به وجود آمده بودند. ۲- کنار رفتن شاه به علت سرطان یا مرگ و روی کار آمدن فرح. ۳- اعطای آزادیهای نیم‌بند سیاسی (که از زمان کندی به تأخیر افتاده بود). برای تحقق آمادگی‌ها در سال ۱۳۵۰ ریچارد هلمز رئیس سازمان سیا به عنوان سفیر به ایران اعزام شد.

با روی کار آمدن او در ایران خفقان و تشدید شد. حزب رستاخیز تشکیل و حتی دو حزب فرمایشی مردم و ایران نوین تعطیل شدند. سپس موج بازداشتها شروع شد. زندانها دیگر جا نداشتند. طبق قانون جدیدی که از مجلس فرمایشی گذرانده شد هر دو نفر که بایکدیگر علیه رژیم سخن می‌گفتند عضویت در گروه محسوب می‌شد و ده تا ۱۵ سال حبس داشت و عضویت در گروه‌ها هم خبس ابد و اعدام. هلمز موفق شد دو سازمان مزبور را متلاشی کند و زمینه را برای تغییرات آماده سازد.

گزارشی هلمز (در سال ۱۹۷۲ – ۱۳۵۱) از وضعیت ایران: «در ایران مخالفت سازمان‌ یافته با شاه، چه کمونیست و چه غیر کمونیست، عملا وجود ندارد. سرکوب مداوم و رخنۀ مؤثر، نزاع‌های ایدئولوژیکی داخلی، سازش ایران و شوروی، رفرم اجتماعی قابل توجه و پیشرفت اقتصادی توسط رژیم، اکثر عناصر مخالف را ساکت یا سرخورده و یا مأیوس کرده است. البته مخالفین سرسختی وجود دارند که به‌طور بالقوّه در زمان بحران تهدید به حساب می‌آیند؛ اما آنها پیروان چندانی ندارند... هیچ راه حل معتبری ندارند که ارائه دهند و از رهبران برجسته‌ای نیز برخوردار نیستند و تحت نظارت شدید ساواک قرار دارند».

«... روحانیت ایران دیگر نفوذ سیاسی عمده‌ای ندارد- هرچند به اندازۀ کافی دنباله‌رو دارد که گاه‌گاهی می‌تواند یک ترمز در برنامۀ دولتی ایجاد کند؛ [ولی] طی ده سال گذشته به حالت عقب‌نشینی در حال مبارزه بوده و در مقابل جزر و مدّ در حال رشد یک کشور مادی که بیش از اندازه مجذوب غرب شده، خود را باخته است» (همان- ص ۴۳- سند شماره ۵).

«از زمان ظهور رضاشاه جامعۀ مذهبی ایران خود را با تغییرات پشت سر هم مواجه یافته است. هر یک از این تغییرات انحصار روحانیت را در مورد آموزش و پرورش، روابط اجتماعی و خانوادگی، قانون، رسوم و اخلاق عمومی کاهش داد و بدین وسیله محبوبیت و نفوذ سیاسی کلی آن را تقلیل بخشید. شاه فعلی در انجام رفرم‌هائی که بیشتر در زمینۀ آموزش و پرورش، روابط اجتماعی و حقوق زنان می‌باشد مستقیماً رو در روی طرز فکر سنتی قرار گرفته است. روحانیت که از نفوذ قابل توجهی در زندگی خانواده ها به‌ویژه در مناطق روستائی برخوردار است، نقش دنیائی خود را به علت اینکه ایرانیان به هدایت و رهبری و حمایت دولت چشم دوخته‌اند، مرتباً از دست می‌دهد. در ده سال گذشته، حضور دولت در مناطق روستائی با همکاری سپاه پیکار با بی‌سوادی و سپاه ترویج، سپاه بهداشت و امثالهم کمک زیادی به قدر [کاهش] اقتدار روحانیت کرده است».

«از ۱۹۶۳ (۱۳۴۲) که مرتجعین مذهبی یک شورش وسیع را دامن زده بودند و بی‌رحمانه به‌وسیلۀ رژیم سرکوب شد، روحانیت از تشکّل احساسات در عملیات سیاسی منع گردید. هیچ رهبر مشخصی از ۱۹۶۱ پس از فوت رهبر برجستۀ شیعیان [احتمالا منظور آیت‌الله بروجردی است] وجود نداشته است. آیت‌الله خمینی که به خاطر فعالیت‌های ضد دولتی‌اش توقیف و در ۱۹۶۴ به عراق تبعید شد، خیال رهبری ایرانیان مسلمان را دارد، امکان هر نوع آشتی را با شاه فعلی از بین برده است و جاذبه‌اش را برای بسیاری از مسلمانان ایرانی که ممکن بود در غیر این صورت با بعضی ایده‌هایش که اساساً آزادی‌خواهانه است، مشارکت کنند کاهش داده است».(همان- ج۸)

«چنانکه حوادث پیش‌بینی نشده‌ای مانند بحران بارزی در اقتصاد یا تضعیف آشکاری در کنترل دولت روی دهد که منتهی به مناقشۀ سایر اقشار مردم با دولت گردد، ملاهای عصبانی در سلسله مراتب مسلمین می‌توانند دنباله‌روان قابل ملاحظه‌ای به‌خصوص از میان بازاریان و طبقات پائین را بسیج کنند. حتی در آن شرایط نیز احتمال ندارد که آنها به یک نقش تاریخی مانند آنچه در ۱۸۹۲- که در آن زمان حمله بر علیه امتیاز تنباکوی بلژیک را رهبری کردند- یا ۱۹۰۷- که نقش کلیدی در انقلاب مشروطیت داشتند- و یا ۱۹۵۲- که پشت سر دولت برای شکست بریتانیا قرار گرفتند- بازگردند»! (همان- ص ۴۶).

در سال ۱۹۷۶ (۱۳۵۵) جیمی کارتر از حزب دموکرات آمریکا با رویکرد جدیدی در سیاست جهانی و تأکید بر رعایت حقوق بشر به عنوان رئیس جمهور انتخاب شد. با روی کار آمدن او به خصوص در مورد ایران برنامه‌های جدیدی که زمینه‌سازی آنها قبلا صورت گرفته بود، شروع گردید.

اعتراضات روشنفکران

هلمز در آخرین گزارش خود می‌نویسد: مذهبیون تاکنون تنها یک مشکل بالقوه‌ بوده‌اند و در آینده هم فقط اثر حاشیه‌ای خواهند داشت و تنها تعدادی از دانشجویان و روشنفکران با رژیم مخالفت می‌کنند، ولی چنان متشکل نیستند که از حمایت عمومی برخوردار باشند! هلمز سپس چنین نتیجه می‌گیرد: «تا زمانی که وضعیت اقتصادی ایران نسبتاً خوب باقی بماند و شاه و یا یک جانشین قانونی در قدرت باشد، این مخالفت‌ها احتمالاً اثر مهمی بر روی سیر تکاملی وضعیت سیاسی ایران نخواهد داشت». در انتها با خوش‌بینی (از دستاوردهای خود) می‌افزاید: «سازش غیر مستقیم، نه رودرروئی مستقیم، روش سیاسی کامل ایران باقی خواهد ماند»!

در مهر ۱۳۵۶ کانون نویسندگان که مجمع روشنفکران لیبرال و برخی چپ‌ها بود اولین تجمع خود را در کانون فرهنگی ایران و آلمان با انتقادهای بعضا تند به رژیم شاه برگزار کرد. سپس با درگذشت مشکوک سیدمصطفی خمینی (فرزند امام) در بزرگداشت او مراسمی در اغالب نقاط ایران برگذار شد و با این اتفاق حرکت‌های دسته‌های مختلف مذهبی بر ضد رژیم شروع گردید. بعد ماجرای سرمقالۀ روزنامۀ اطلاعات که گفته می‌شد توسط داریوش همایون (وزیر فرهنگ و اطلاعات وقت) بر ضد امام خمینی نوشته شده است، موجب تظاهرات گسترده در تهران، قم و دیگر شهرهای ایران شد. رژیم بار دیگر به سرکوب تظاهرات مسالمت‌آمیز و کشتن معترضان پرداخت و دور چهلم‌ها در بزرگداشت شهدا به راه افتاد. از این پس فضای سیاسی در طوفان تند توده‌های مردم و نیروهای مذهبی به سمتی که دلخواه آمریکائی‌ها نبود و باور نمی‌کردند حرکت کرد.

محاسبات غلط در باره واقعیت جامعه ایران

آمریکائی‌ها آنقدر از واقعیات ایران دور و ناآگاه بودند که در فوریه ۱۹۷۸ (بهمن ۱۳۵۶) یعنی زمانی که انقلاب آغاز شده بود و روز به روز بر وسعت آن افزوده می‌شد و شهرهای کشور را یکی پس از دیگری دربرمی‌گرفت، تازه به بخشی از واقعیت‌های جاری پی بردند. در گزارشی که در این تاریخ توسط سولیوان (سفیری که جانشین هلمز شده بود) به واشنگتن ارسال شده آمده است: «آنچه که می‌توان تا این تاریخ گفت این است که نهضت شیعی‌مذهب‌ها به رهبری آیت‌الله خمینی از سازمان‌ یافتگی بهتری برخوردار است و برخلاف آنچه که دشمنان این نهضت بیان می‌کنند اینان با داشتن زمینه فکری خاص قادر به مقاومت در برابر کمونیسم هستند. این امر در افکار مردم ایران ریشه‌ای عمیق‌تر از ایدئولوژی‌های غربی و حتی کمونیسم دارد». نویسنده اضافه می‌کند: «مدت‌هاست در تلاشیم تا وسعت و عمق این نهضت نوظهور شیعی- اسلامی ایران را درک کنیم تا بتوانیم در تحلیل‌ها و اتخاذ روش‌هایمان در آینده استفاده نمائیم»! در ادامه آمده بود: «ابتدا توانسته‌ایم تا این تاریخ مدارک کافی گردآوریم که منطقا مطمئن باشیم که نهضت اسلامی در رأس انقلاب ایران قرار گرفته و رهبری فردی و سمبولیک آن آیت‌الله خمینی و سازمان‌های مرتبطی که از او حمایت می‌کنند می‌باشد»!!

وی در ادامه ضمن اشاره به اقدامات رژیم شاه در تغضعیف مذهب و روحانیت، در یک تناقض‌گوئی با گزارش‌های سال‌های گذشته، چنین می‌نویسد: «بر همگان روشن است که اسلام عمیقاً در زندگی اکثریت وسیعی از مردم ایران ریشه دارد و به صورت تشیع قرن‌هاست که ناسیونالیسم ایرانی نام گرفته؛ قبل از آنکه حتی پای ناسیونالیسم امروزی به شرق رسیده باشد. خاندان پهلوی سعی داشت ناسیونالیسمی امروزی‌تر بر اساس بازگشت به به سنت‌ها، افسانه‌ها و عظمت قبل از اسلام را جانشین این ناسیونالیسم کهن‌سال نماید. البته اگر این تلاش به مدت چند دهه یا چند قرن بی‌رقیب می‌ماند حتماً موفق می‌شد. این موفقیت نیز تنها از طریق ایجاد نهادهائی که بتوانند در میان مردم ریشه دوانده و به رقابت با اصول تشیع اسلامی برخیزند، بوجود می‌آمد»(همان - شماره ۱۲ - ص ۵۳).

«مبارزۀ توأم با موفقیت شاه فعلی علیه آن مقاومت و مجذوب شدن وی در ایجاد ایرانی مدرن، غیرمذهبی و صنعتی او را در مورد مقاومت دیرپای اسلام و تأثیر آن بر مردم کور کرده بود». و اکنون در آستانۀ سقوط رژیم (که هنوز هم در باور آمریکائی‌ها نمی‌گنجید) اضافه می‌کند: «در حالی که تمام تلاش های او [شاه] شخصاً متوجه تأسیس یک ایدئولوژی ایرانی بر اساس ۲۵۰۰ سال شاهنشاهی ایرانی و رسیدن به "تمدن بزرگ" شده بود و به نظر می‌رسید که کمی هم پیشرفت کرده باشد؛ ولی امروز به وضوح می‌توان دریافت که تمام این اعمال باعث عمیق‌تر شدن تنفر مسلمانان شیعه و گسنرش مخالفت طبقات مختلف مردم نسبت به رژیم گشته بود. امروزه حتی فارسی سخن گفتن شاه نیز به مسخره گرفته می شود...»!

علل سقوط رژیم

۱- وابستگی شدید و علنی رژیم شاه به آمریکا و حضور هزاران مستشار آمریکائی در رأس حکومت ایران که باعث برانگیخته شدن احساسات اکثریت مردم ایران می‌شد. هرچند کسی جرأت ابراز اعتراض نداشت، ولی همین خفقان، افکار عمومی را در معرض یک انفجار قرار داده بود. باری‌روبین در همین مورد می‌نویسد: «شاه با میدان دادن به خارجی‌ها به‌خصوص آمریکائیان در اقتصاد و زندگی روزمرّۀ ایرانیان، احساسات ضد بیگانه را که در ایران ریشۀ عمیقی دارد علیه خود برانگیخت. آزادی عمل یهودیان و بهائیائی‌ها در ایران هم به روابط شاه با آمریکائی‌ها نسبت داده می‌شد». (جنگ قدرت ها در ایران- ص ۱۹۲-)

۲- فساد عمیق و گسترده‌ای که در دربار و ادارات دولتی و بخش خصوصی وجود داشت و مردم آن را با تمام وجود احساس می‌کردند. پژوهش‌گر یادشده در این مورد هم چنین می‌نگارد: «با اینکه فساد در در جامعۀ ایرانی پدیدۀ تازه‌ای نبود، حجم و ابعاد رو به افزایش آن از دهۀ ۱۹۶۰ به بعد آثار اجتماعی گسترده‌ای به وجود آورد. افزایش واردات اعم از اسلحه یا کالاهای صنعتی و مصرفی و فعالیت‌های عمرانی و ساختمانی کسانی را که دست‌اندرکار این فعالیت‌ها بودند و غالبا ارتباطاتی با دربار و مقامات مؤثر مملکتی داشتند به ثروت‌های کلانی رسانید...». در گزارش سازمان سیا هم آمده بود: «به طور کلی تصور می‌رود که اکثر اعضای خانواده سلطنتی به درجات مختلف فاسد، غیراخلاقی و به مقدار زیادی نسبت به ایران و ملت ایران بی‌علاقه هستند. زندگی‌های تجملاتی و گران‌قیمت آنان، پارتی بازی و دخالت آنان در تجارت‌های دولتی و خصوصی باعث گسترش این نظریه در بین مردم شده [که] دو پسر اشرف، شهریار و شهرام عمیقاً در سوء استفاده‌های مالی در شرکت‌های تجاری دست دارند». (اسناد- ج ۷- ص ۷۴).

۳- ناامنی اجتماعی و گسترش فحشا- که پلیس هم در آن نقش داشت- از حد گذشته بود. تجاوزات به عنف در جاده‌ها که روزانه حتی در مطبوعات هم منعکس می‌گردید بیداد میکرد. سر در سینماها در سطح شهر تهران با وقیح‌ترین تصویرها پوشانده می‌شد. اقلیت معدودی از بانوان با لباس‌های کاملا زننده در خیابان ظاهر می‌شدند و به سبک غرب در پارک‌ها هم‌آغوشی علنی بروز داشت. در مجلات داستان‌های سکسی درج و عکس‌های شخصی و زننده‌ای از بازیگران سینما و خوانندگان منتشر می‌شد. باری روبین در همین زمینه می‌نویسد: «در عرضه و معرفی فرهنگ و تمدن غربی به مردم ایران بدترین و مبتذل‌ترین جنبه‌های ایرن فرهنگ انتخاب شد که ضربۀ حاصل از آن برای جامعۀ مذهبی و سنت‌گرای ایرانی قابل تحمل نبود... فیلم‌های آمریکائی که بیشتر از انواع مبتذل آن بودند بیش از سی درصد برنامه‌های تلویزیونی و پرده‌های سینماها را اشغال کرده بود».

۴- ایجاد شکاف روزافزون طبقاتی که ناشی از تحمیل لیبرالیسم اقتصادی توسط آمریکا بود به رواج فقر و محرومیت انجامید (که بخشی از آمار آن را قبل از این ارائه دادیم) و اکثریت مردم نه تنها از معیشت مناسبی برخوردار نبودند، بلکه از خدمات اجتماعی در محرومیت به سر می‌بردند. ۹۵ درصد روستاها اغلب فاقد برق و آب بهداشتی و امکانات اولیه اجتماعی و درمانی بودند. باری روبین می‌نویسد: «واقعیت این است که افزایش درآمد نفت سطح زندگی همۀ مردم ایران را بالا نبرد و سهم طبقات پائین جامعه از درآمد ملی رو به کاهش نهاد... سیاست مدرنیزه کردن کشور به‌صورتی که ارائه می‌شد مترادف با فساد و تزریق فرهنگ غربی، به هم ریختن نظامات و قواعداجتماعی، اتلاف پول و وابستگی بیشتر به بیگانگان بود».

۵- وجود خفقان و نبود کوچکترین آزادی‌های سیاسی و تسلط ساواک حتی بر چند روزنامۀ متعلق به عوامل رژیم و موج بازداشت‌ها در آخرین سال‌های حکومت شاه (که سیاست هلمز بود)، بیشتر جامعۀ روشنفکر و تحصیل‌کرده را به صورت ناراضیان درآورد و به تنفر آنها از حاکمیت دامن زد.

۶- رواج سیاست ضد دینی و مذهبی توسط رژیم باعث برانگیخته شدن احساسات اکثریت مردم و روحانیون شده بود. سپردن پست‌های مدیریتی به بهائیان یکی از ده‌ها علل نارضایتی مردم و روحانیون از سیاست ضد دینی رژیم به شمار می‌آمد. در صدا و سیمای رژیم، فرهنگ زرتشتی علنا تبلیغ و باستان‌گرائی با هدف جایگزین دین اسلام تبلیغ می‌شد.

آخرین تلاشها برای حفظ شاه

طی مدت کوتاه انقلاب در ایران، آمریکا هم تمام تلاش خود را برای حفظ رژیم شاه به کار برد. آنها در مقطعی دولت نظامیان را با رهبری ازهاری (رئیس ستاد مشترک ارتش) تشکیل دادند و حکومت نظامی اعلام کردند، ولی با ادامۀ مبارزات مردم پس از مدت کوتاهی ناچار از برکناری این دولت شدند. به دنبال راهپیمائی بزرگ تاسوعا و عاشورای سال ۱۳۵۷ (که به ابتکار آیت‌الله طالقانی و حمایت روحانیت مبارز تهران با رهبرانی چون مطهری، بهشتی و مفتح برپا شد)، سیاست‌گذاران آمریکائی و دیگر متحدان اروپائیش دریافتند که دیگر حفظ رژیم ممکن نیست و لذا درصدد برآمدند برای حفظ منافع خود شاه را موقتا به خارج از کشور ببرند و تا با روی کارآوردن دولت بختیار که از اعضای جبهۀ ملی به شمار می‌آمد شاید بتوانند آبی بر آتش خشم مردم بپاشند.

در کنفرانس گوادلوپ که در هفتۀ اول ژانویه ۱۹۷۹ (نیمۀ دی ماه ۱۳۵۷) برگزار شد، سران غرب به این نتیجه رسیدند که با حضور بی‌سابقۀ مردم ایران در تظاهرات بر ضد رژیم پهلوی، دیگر نمی‌توانند منافع و آبروی خود را در پای شاه قربانی کنند. البته آنها تصمیمی برای برکناری محمدرضا شاه اتخاذ نکردند و رشتۀ امور را به آینده سپردند تا شاید گشایشی در کارها ایجاد شود.

آمریکا گرچه چنین رویکردی را پذیرفته بود، ولی آخرین تیر ترکش خود را برای بقای رژیم به کار بست. در مدت حکومت کوتاه بختیار، دولت آمریکا ژنرال هایزر را به ایران فرستاد تا کودتائی را ترتیب دهد و آخرین تلاش خود را برای بازگرداندن آب رفته به جو بکند. کودتائی که به فرمان هایزر در شب بیست و دوم بهمن ۱۳۵۷ توسط بقایای سران ارتش شاهنشاهی صورت گرفت، با حضور مردم در خیابان‌ها و عکس‌العمل نیروهای مردمی ارتش- به فرمان امام خمینی- نتیجۀ عکس داد و به سقوط رژیم سرعت بخشید. همافران در مقابل کودتاگران ایستادند و مردم در خیابان‌ها با کوکتل مولوتوف و ابزار ابتدائی، تانک‌ها را از کار انداختند. حضور به‌موقع مردم و اقدام سریع نیروهای مردمی ارتش، باعث شد تا کودتا خنثی گردد. سرانجام روز ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ در هجوم مردم به صدا و سیما و پادگان‌های نظامی و کلانتری‌ها رژیم شاهنشاهی سقوط می‌کند و برای اولین بار انقلاب اسلامی به بار می‌نشیند.

. انتهای پیام /*